باد و خاک و چمنهای گرد و خاک گرفته انتهای بلوار سر کوچه
سا عت های خلوط و سایه کج ته کوچه
حالی که بی حال شد
و حوصله ای که بی حوصله شد
مسیرهایی که زیر پا، پای کوب شد
بچه های که دیروزشان همه خاطره شد
طاقتی که به سر آمد
پسر بچه هایی که مرد شدند
و دلهایی که تنگ شد
و شهری که غریب شد، شاهد همه چیز بودند...
میخندی که دچارم کنی؟!...
برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 174