مردی مثله خودم

ساخت وبلاگ

مردی مثله خودم،اما نه با تقدیری مشابه تقدیر من

پسری با موهای خرمائی

چشمانی درشت و مرموز

نگاهی پر از واقعیتهای مبهم

از یاد بردن را از روزگاری بیاموز که ظاهری مثله گرمای تابستون تو ی کوچه خاکی داره

مردم محکومت میکنند،اگر حرفی بزنی و یا نگاهی بکنی!!!

شور که برفت،خیلی ساده یادها هم خواهند رفت

کمی دیر شده اما خب میشود گفت

بدنیا آمدنت برایمان مبارک باشد.

بگذریم...

زندگی مزه خاصی دارد.

مثله جنگلی میماند که بوی همه حیوانات در آن جولان میدهد

یک بوی غریبه،شبیه بوی انسان

در این جنگل وقتی که خود را به خواب میزنی ممکنه ... خیلی چیزا ببینی

ممکنه سایه ام را ببینی یا که خوابم را ببینی یا نه اصلا خود من را ببینی

و یا اینکه خواب ببینی سایه ای ....

بیدار شو،واقعیت چیز دیگریست.

بیدار شو آب همه جا را بر گرفته،شمعها خاموش شده و ...

دارد آب ویرانه ات را با خود میبرد...

او تعبیر رویای تو نبود! 

 

نوشته شده در یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت:بیست و پنج توسط مردی که قبلا میخندید.| |

میخندی که دچارم کنی؟!...
ما را در سایت میخندی که دچارم کنی؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ifils00fe بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 5:46