او میخندید...زود، خیلی زود دچارش شد.و تو باز هم به او خندیدیمیدانست اشتباه بزرگیست، پس این ماجرا تاریکی بی پایانیستو میدانست عمرش را بیهوده به راه خواهد رفت...میدانست اشتباه بزرگیست که راه جبرانی نخواهد داشتاو میدانستاما دیوانه را چه به دانستن !!! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۲/۲۸ ساعت 18 توسط مردی که قبلا میخندید. | بخوانید, ...ادامه مطلب