میخندی که دچارم کنی؟!

متن مرتبط با «بارش باران از وبلاگ» در سایت میخندی که دچارم کنی؟! نوشته شده است

هر دو باهم میمردید، جدا از هم

  • او و تو ای کاش هر دو باهم میمردید، جدا از همعشقی نمی بوددلتنگی نمی بودانتظاری نمی بوداو دیوانه می شود از این همه فکر و خیالپی نوشت: تو قند روزهای تلخ او هستی، او تو را آب خواهد کرد... + نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۲/۲۱ ساعت 9:53 توسط Fils00f  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ی سوال دارم ازت...

  • افکارمخاطراتماز خودم و از دنیای خودمبعد از توهرگز مال من نبوده و نخواهد بود...حال یک سوالغم انگیز تر از این برای یک روح چیزی وجود داره ؟؟؟پ.ن:دوست ندارم صدای کسی در بیرون از من، تو را از چیزهایی که دیگر مال من نیست و نخواهد بود، بگیرد.پ:ن:این همه آن چیزیست که در این زمان و مکانی که در آن هستم و خواهم بود خوشحالم میکند. تو چطور؟! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۷/۲۸ ساعت 16 توسط مردی که قبلا میخندید.  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من بعد از تو...

  • حرفها،داستانها و سرگذشت ها را مینگارم و مقصود معشوقه ای نیست،انها همه داستانهای زندگی است، و تقدیم به پسرمزندگی منشوریست در حرکت دوار،منشوری که پرتو پر شکوه خلقت با رنگهای بدیع و دل فریبش آن را دوست داشتنی خیال انگیز و پر شور ساخته است...داستان زندگی×××××××××××××××××××××با دو قبـــــــــله در ره توحیـــــــدیم...×××××××××××××××××××××آدمها گاهی دیر میکنند مثله من!یکی عجله میکنه مثله تو!تقصیر از من بود یا از تو؟، میدانم دیر کردم....تو چرا عجله برای رفتنت داشتی؟نپرس من چرا دیر کردم شاید چیزی همراه داشتم که ......اینبار شاید من عجله کنم شاید...یکی دیگه دیر  خواهد کرد...معلوم نیست حالمان چه میشود====================جزئی از خاطراتم نشد...بعضی چیزها در کودکی جا موندند...فریادها و هیا هو ها...و دست زدنها و ...بعضی چیزها را هم اکنون داریم و فردا یقیناْ تو دیروزمون جا میمونند...اما عزیزم تو نه در کودکیم جا مانده ای نه دیروز و نه امروزم.تو هم جا موندنی نبودی مثله همه جامانده های کودکی ام که هرگز جزئی ازخاطراتم نشدند........====================دارم بین این همه، که شبیه هم هستند دنبالش میگردمیادم رفته!!!!،اما اگر بین این همه که مشابه هم هستند ببینمش حتما بهخاطر می آورم که دنبال چه می گردم.......اما اگر گشتم و ندیدمش چه؟!شاید دیگر هیچ وقت به خاطرش نیاورم  ====================وصل هم در وصلیم و ...سر انجام را که داند؟====================از، من بودنت، خسته شدیشاید از با من بودنت هم خسته شدی ورفتی!با هر که خواستی که ما شوی دیدی که تنها تر شدیهر چه حالت شد،هر چه دلت سوخت،داغی دل سوخته ی توگرمی شعله کوچک قلبم من است به شرطی که بدانی گرمیاش جز تو برای دیگری نیست.اما رفتی،فردا که دیر خ, ...ادامه مطلب

  • کهنه و تازه

  • حرفها،داستانها و سرگذشت ها را مینگارم و مقصود معشوقه ای نیست،انها همه داستانهای زندگی است، و تقدیم به پسرمزندگی منشوریست در حرکت دوار،منشوری که پرتو پر شکوه خلقت با رنگهای بدیع و دل فریبش آن را دوست داشتنی خیال انگیز و پر شور ساخته است...داستان زندگی×××××××××××××××××××××با دو قبـــــــــله در ره توحیـــــــدیم...×××××××××××××××××××××آدمها گاهی دیر میکنند مثله من!یکی عجله میکنه مثله تو!تقصیر از من بود یا از تو؟، میدانم دیر کردم....تو چرا عجله برای رفتنت داشتی؟نپرس من چرا دیر کردم شاید چیزی همراه داشتم که ......اینبار شاید من عجله کنم شاید...یکی دیگه دیر خواهد کرد...معلوم نیست حالمان چه میشود====================جزئی از خاطراتم نشد...بعضی چیزها در کودکی جا موندند...فریادها و هیا هو ها...و دست زدنها و ...بعضی چیزها را هم اکنون داریم و فردا یقیناْ تو دیروزمون جا میمونند...اما عزیزم تو نه در کودکیم جا مانده ای نه دیروز و نه امروزم.تو هم جا موندنی نبودی مثله همه جامانده های کودکی ام که هرگز جزئی ازخاطراتم نشدند........====================دارم بین این همه، که شبیه هم هستند دنبالش میگردمیادم رفته!!!!،اما اگر بین این همه که مشابه هم هستند ببینمش حتما بهخاطر می آورم که دنبال چه می گردم.......اما اگر گشتم و ندیدمش چه؟!شاید دیگر هیچ وقت به خاطرش نیاورم ====================وصل هم در وصلیم و ...سر انجام را که داند؟====================از، من بودنت، خسته شدیشاید از با من بودنت هم خسته شدی ورفتی!با هر که خواستی که ما شوی دیدی که تنها تر شدیهر چه حالت شد،هر چه دلت سوخت،داغی دل سوخته ی توگرمی شعله کوچک قلبم من است به شرطی که بدانی گرمیاش جز تو برای دیگری نیست.اما رفتی،فردا که دیر خواهی آمد.., ...ادامه مطلب

  • بازی باد و کلاه

  • بازی باد و کلاه مثل کلاهی میمانی که باد برده یادت را از سرش نوشته شده در دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۵ساعت:بیست و پنج توسط مردی که قبلا میخندید.| | , ...ادامه مطلب

  • بارش باران و صورت خندان

  • او دیگر اعتقادی به وجود دیوار نداشت... دلش نمیخواست اینگونه همه چیز را برای خودش سخت بگیرد اما نمیشد،چیزی شبیه نا امیدی به سراغش میامد دوست داشت در حَقَش لطفی کند میخواست برایش پارتی بازی کند نمیخواست نگران چیزی باشد  افسوس گذشته را میخورد،دلش میخواست اینگونه که الان هست،نباشد دلش میخواست مثله کودکی باشد که مادر دارد... بارش باران و صورت خندان و لباس گلی و ... بین ما دیوار بلندی کشیده نشده... شاید بهتر باشد بگویم ما دیگر خسته هم هستیم تو از من نا امید مشو شکایت تو را پیش که برم؟  ,بارش باران و تگرگ در تبریز,بارش باران و برف,بارش باران وبلاگ,بارش باران و حرم امام رضا,بارش باران نیرو,بارش باران در وبلاگ,کد بارش باران وبلاگ,بارش باران برای وبلاگ,ابزار بارش باران وبلاگ,بارش باران از وبلاگ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها